top of page

«آيا اميدی برای يك ازدواج پايدار وجود دارد؟»

 

«پیش نهادهایی که خواهید خواند در خصوص روابط به شما كمك خواهد كرد تا مشكلات زناشویی خود را

به حداقل برسانیدو مانع از آن خواهد شد كه جزو آمار اشخاص طلاق گرفته قرار بگیرید.»

 

   «به نوشته ی:دنیس رینی»

   یك بار خانمی دیدگاه خود را درباره ازدواج با من در میان گذاشت:«مثل این می ماند كه با دوربینی در حال بررسی یك صحرا هستم. هر كجا را كه نگاه می كنم، بدن هایی را می بینم كه در همه جا پخش شده اند و در مراحل مختلف مرگ و میر قرار دارند . . . طلاق، انزوا، روابط پوسیده و توأم با بدرفتاری، ویرانی و خرابی از همه نوع. پس از مشاهده این تصاویر از خود می پرسم، چرا باید میلی برای آغاز این سفر داشته باشم؟»

   امروزه تعداد زیادی از دانشجویان همین سوال را می پرسند. اگرچه آنها عمیقاً مشتاق هستند تا رابطه ای داشته باشند كه مادام العمر بوده و توأم با امنیت و مسرت باشد، اما از ازدواج می ترسند.

   یك نوعروس در مقاله ای كه در نیویورك تایمز به چاپ رسید گفت: «من شاهد بودم كه چگونه ازدواج والدینم با شكست روبرو شد، و نمی دانستم كه آیا می توانم زندگی مشترك خود را سرپا نگاه دارم یا خیر.»

   (كندال همیلتون و پت وینگرت، «به سمت پایین صفوف صندلی های كلیسا»، نیوزویك، ۲۰ جولای ۱۹۹۸، صفحه ۵۴)

 

   «نتایج نرخ بالای آمار طلاق»

   تا كنون هیچ نسلی كه به سن ازدواج رسیده، هرگز تا به این اندازه با خود كوله باری از فروپاشی خانوادگی را به همراه نیاورده است. در ایالات متحده هر ساله بیشتر از یك میلیون بچه فروپاشی خانواده های خود را تجربه می كنند. (جان جی. دی آیلیو، «طلاق مرگبار»، نشنال ریویو، ۷ آوریل ۱۹۹۷) 

   تعداد بسیار زیادی از دانشجویان تجربیاتی نظیر این را به خاطر دارند:

   مری: یك روز بعد از ظهر مری از مدرسه به خانه برگشت و پدرش را دید كه چمدان به دست از در منزل خارج می شود. پدرش داشت آنها را ترك می كرد. او به مری گفت: «عزیزم، برای دیدنت می آیم.» پدر مری پیشانی او را بوسید و رفت. مری بعد از آن هرگز پدرش را ندیده است.

   رابرت: وقتی كه او پنج سال داشت والدینش از هم طلاق گرفتند. رابرت با مادرش زندگی می كند كه تا كنون سه بار ازدواج كرده و بیش از اندازه مشروب می خورد. یك بار وقتی كه رابرت نوشابه را داخل ماشین ریخت، اولین ناپدری او به شدت وی را كتك زد.

   كری: والدین او از هم جدا نشده اند ولی به شدت متمركز بر مشاغل پرسود خود هستند. به ندرت پیش می آمد كه پدر و مادر كری در

كنسرت هایی كه او در دوران دبیرستان در اركستر مدرسه اجرا می كرد او را همراهی كنند، و اكنون كه كری در یك كالج به دور از خانه در حال تحصیل است، به ندرت پیش می آید كه حتی با والدین خود صحبت كند. خانواده یا از طریق ایمیل و یا با گذاشتن پیغام در دستگاه پیام گیر با هم ارتباط برقرار می كنند.

   فیلیپ: زمانی كه فیلیپ سال آخر دانشكده بود یك شب با صدای مشاجره والدینش از خواب بیدار شد. او صدای در هم شكستن چیزی و سپس صدای جیغی را شنید. فیلیپ مادر خود را در آشپزخانه یافت در حالی كه در اثر ضربه چاقو زخمی شده و خون از او جاری بود. فیلیپ پلیس را خبر كرد و آنها پدرش را دستگیر كردند.

   فیلیپ همراه مادر و دو خواهر كوچكش در یك پناهگاه زندگی می كنند. فیلیپ نمی داند پدرش كجا زندگی می كند. احتمالاً شما نیز اشخاصی همچون مری، رابرت، كری و فیلیپ را می شناسید. شاید تجربیات خود شما مشابه این افراد یا بدتر از این باشد. شاید محیط خانه شما نیز پر از ستیز و كشمكش، عدم توافق و آشفتگی بوده است.

   در نتیجه شما با خود فكر كرده اید كه آیا باید ازدواج كنید یا نه . . . شما نمی خواهید عاقبت با رابطه ای روبرو شوید كه پر از درد و ناامیدی است، و باعث ایجاد یك تزلزل روحی در بچه های خود شوید. شما این نظریه را می پسندید كه باید زندگی خود را با كسی سهیم شوید كه شما را دوست دارد، اما اگر صادق باشید، اذعان خواهید كرد كه ازدواج تا حدی ترسناك است.

   شاید از خود بپرسید: «آیا قادر خواهم بود فراتر از زیانی كه خانواده ام به من زدند قدم بردارم؟ آیا می توانم یك ازدواج و زندگی خانوادگی شاد و سالم را تجربه كنم؟» پاسخ این پرسش صریحاً مثبت است.

   از سال ۱۹۷۶ تا كنون با سازمانی همكاری داشته ام كه به خانواده ها كمك می كند و شاهد بوده ام كه چگونه هزاران مورد از ازدواج هایی كه به ظاهر امیدی برای نجات شان نبود كامیاب شده اند. خداوند برای مردم شكست خورده طریقی را مهیا می كند تا بتوانند یك رابطه سالم و كامل را تجربه كنند. در این باره بعداً بیشتر صحبت خواهیم كرد.

 

   «ازدواج . . . ارزش مشكلات را دارد»

   چرا علیرغم مشكلات و رنج هایی كه در زندگی مشترك وجود دارد باز هم مردم مایلند ازدواج كنند؟ اگرچه امروزه مطبوعات درباره امر ازدواج اخبار ناخوشایندی را اعلام می كنند، اما هنوز هم عبور از راهروی بین صفوف صندلی های كلیسا عملی عامه پسند است. 

   بررسی اخیری كه به وسیله لوییس هریس انجام گرفت نشان داد كه ۹۶% دانشجویان دانشكده مایلند ازدواج كنند و یا در حال حاضر ازدواج كرده اند، و نود و هفت درصد با این اظهار نظر موافق هستند كه: «داشتن یك رابطه خانوادگی صمیمی كلید خوشنودی است.»

    («نسل ۲۰۰۱: بررسی از اولین كلاس فارغ التحصیلان دانشكده در هزاره جدید»، اجرا شده بین سالهای ۱۹۹۷ – ۱۹۹۸ توسط لوییس هریس و شركا برای سازمان:Northwestern Mutual Life Insurance Company به آدرس: ۷۲۰ E. Wisconsin Ave., Milwaukee, WI ۵۳۲۰۲ ، صفحات ۸ و ۱۱)

   بنابراین اگرچه در حال حاضر تقریباً از بین هر چهار آمریكایی بالغ هجده سال و بالاتر، یك نفر طلاق گرفته (دی آیلیو، طلاق مرگبار) اما احتمال این كه بتوان یك ازدواج خوب و پایدار داشت باعث می شود كه تقریباً همه راغب باشند تا شانس خود را امتحان كنند.

   چرا ازدواج تا این اندازه جذاب است؟ واقعیت این است كه هیچكس مایل نیست تنها بماند. اگرچه این موضوع را خیلی بزرگ جلوه میدهیم كه باید «آنچه خود مایلیم انجام دهیم» و برای احقاق حقوق فردی اصرار میورزیم، اما همه ما مشتاق داشتن امنیت و گرمی یك رابطه صمیمی با كسی هستیم كه دیوانه ماست.

   شاید این گونه اظهار كنیم كه «می خواهیم تنها باشیم» و در آرزوی داشتن «كمی فضا» هستیم، اما آرزوی قویتر ما این است كه مقداری فضا را با كسی سهیم شویم، با كسی كه ما را دوست دارد.

   اگرچه جاذبه جنسی قسمت مهمی از اشتیاق ما برای ایجاد صمیمیت است، اما میل برای برقراری پیوندی عمیق با شخصی دیگر تنها منحصر به روابط جنسی نیست. ما از ابتدا با این آرزو و میل پرشور و پرحرارت خلق شده ایم كه توسط كسی شناخته شده و مورد تحسین قرار بگیریم.

 

   «دلایل نرخ آمار طلاق»

   پس به چه دلیل تعداد زیادی از مردم كه هم مایلند و هم نیاز دارند تا با كسی نزدیك و صمیمی باشند كارشان به طلاق می انجامد؟ یك جدایی كه اغلب مملو از خشم و نومیدی است. بسیاری از كسانی كه ازدواج می كنند قصد دارند تا به یك رابطه و پیوستگی محكم و بادوام دست یابند كه عمدتاً بر پایه احساسات بنا شده است.

   در بیشتر روابط، عشق و پذیرش تا زمانی ادامه پیدا می كند كه شخص مقابل انتظارات ما را برآورده سازد. اگر احساسات گرم و صمیمی باشد، یك زن و شوهر می توانند از مصاحبت با یكدیگر لذت ببرند، از خصلت آزاردهنده یا رنجش آور طرف مقابل چشم پوشی كنند، به اندازه كافی ارتباط برقرار كرده و معذلك بتوانند عواطف خود را ابراز نمایند.

   اما زمانی كه احساسات رو به سردی می گراید، یك یا هر دو طرف متوجه می شوند كه درونشان هیچ ذخیره و یا قابلیتی وجود ندارد تا بتوانند شخصی را كه به وضوح آشكار است عیب و نقص دارد دوست داشته باشند.

   در این صورت دیگر احتیاجات برآورده نمی شود و این خود باعث ایجاد ناراحتی شده و در نتیجه باعث تشویق و ترویج حالت تدافعی، كاهش ارتباط مثبت، اوج گرفتن سوءتفاهم ها، برانگیخته شدن نزاع و كشمكش و تحریك خشم و تلخی بین یك زوج می گردد.

   اگر بخشش و آشتی این سیر نزولی پیچیده را در هم نشكند، قابلیت دوست داشتن یكدیگر عملاً فلج می گردد. تقریباً در تمامی روابط می توان از این الگو تا مدتی اجتناب نمود، اما این تا زمانی امكان دارد كه مسئله دشواری كه باعث دامن زدن به خودخواهی می شود وجود نداشته و یا پنهان باشد. اما دیر یا زود واقعیت آشكار می شود. علیرغم بهترین قصد و غرض زوجین، آنها به مرور متوجه می شوند كه امكان ندارد نیازهای دو انسان مستقل كاملاً و در همه وقت برآورده گردد.

 

   «اندرزهایی در خصوص روابط . . . چگونه می توان از مشكلات ازدواج پرهیز نمود؟»

   برای اینكه رابطه ای با موفقیت به پیش رود كار گروهی لازم است و ضروری است كه هر دو طرف از خواسته های شخصی خود دست بكشند. فداكاری بایستی جای خودپسندی را بگیرد. بعضی اوقات یكی از زوجین قادر است انصافاً از عهده این كار به خوبی برآید، اما عاقبت صبر و تحمل به پایان می رسد. فداكاری طبیعی نیست؛ اما خودخواهی طبیعی است.

   چرا این طور است؟ اگر در دنیایی زندگی می كردیم كه همه مردم كامل و بی نقص بودند در این صورت همه ازدواج ها با یكدلی و هماهنگی كامل به پیش می رفت، درست همان طور كه خداوند از ابتدا مایل بود.

   اما ما در یك دنیای كامل زندگی نمی كنیم. با صداقت تمام می توان اظهار كرد كه همگی ما به سختی تحت تاثیر گرایش به سوی خودخواهی و «گناه» هستیم. گناه چیست؟ اغلب اوقات به جای انجام دادن آنچه صحیح است می خواهیم عمل نادرست را انجام دهیم.

   ما می توانیم خودخواه، بدجنس، آزاردهنده، تلخ، متكبر، بی تمایل برای بخشیدن دیگران و غیره باشیم. پس تعجبی ندارد كه همسران برای به سر بردن با یكدیگر تا این اندازه تقلا می كنند. چنین طرز فكری كه عقیده دارد، «من – می خواهم – نیازهایم – برآورده – گردد»، باعث می شود كه روحیه همكاری و کمک رسانی در یك رابطه در هم بشكند.

   به این ترتیب چرخش منفی آغاز شده و تا جایی ادامه می یابد كه صمیمیت از بین رفته و زندگی مشترك فرو می ریزد. بیایید رو راست باشیم، همه ما به كمك احتیاج داریم . . . یك قدرت درونی كه به ما توانایی بخشد شخص مقابل را طوری دوست بداریم كه لازمه یك ازدواج پایدار است.

   رفتار خودخواهانه و گناه آلود نه تنها باعث جدایی زن و شوهرها می شود، بلكه ما را از خداوند نیز جدا می سازد . . . كسی كه عظیم ترین منبع كمك ما است. خداوند به عنوان بنیان گزار و طراح امر ازدواج می داند كه روابط چگونه عمل می كنند.

   خداوند از ما می خواهد كه نخست با او رابطه داشته باشیم، و سپس از او راهنمایی بجوییم. خداوند نه تنها برای مقابله و رویارویی با مشكلات روزانه به ما كمك می كند بلكه زخم ها و جراحاتی را كه از گذشته با خود حمل می كنیم را نیز التیام می بخشد.

   برای مثال در قبال انتخاب های نادرستی كه ممكن است در دوران نوجوانی در روابط خود با جنس مخالف به آن دست زده ایم، بخشش و

پاک شدگی كامل را برای ما میسر می سازد. خدا ما را دوست دارد و مایل است تا ما از فواید فرزندان خدا بودن لذت ببریم، و این شامل كمك خدا در امر ازدواج نیز هست.

   من می خواهم این موضوع را از طریق دو سناریو برای شما توضیح دهم كه زن و شوهرانی واقعی در آن نقش دارند. در مثال اول، زوج ما

(من آنها را جون و لیزا می نامم) حضور فعال و قدرتمند خداوند را در زندگی خود به رسمیت نمی شناسند. در سناریوی دوم، جون و لیزا بجز اینكه با یكدیگر رابطه دارند، هر كدام با عیسی مسیح نیز رابطه دارند.

 

   مشكلات احتمالی در زندگی مشترك – سناریوی الف:

   شنبه صبح است و جون می خواهد با رفقایش گلف بازی كند. او از رختخواب بیرون خزیده و به لیزا می گوید كه دارد می رود و تا ساعت ۴ بعد از ظهر به خانه بر نمی گردد. لیزا شكایت می كند: «تو كه قول دادی امروز با هم به پیك نیك برویم!»

   جون در حالی كه صدایش حاكی از بی صبری و تحریك پذیری است می گوید: «من هرگز چنین چیزی نگفتم.» و ادامه می دهد: «در هر حال من دو هفته است كه گلف بازی نكرده ام. امروز روز زیبایی است. من دارم می روم!»

   جون در حال خارج شدن در را محكم می كوبد. لیزا احساس می كند كه شكست خورده است و پس از كمی اشك ریختن با قدم هایی محكم در آپارتمان به این طرف و آن طرف می رود و بالش ها را از یك طرف اتاق به سمت تختخواب پرتاب می كند.

   لیزا فریاد می زند: «نشانت می دهم، احمق.» لیزا با یكی از دوستان دختر خود تماس می گیرد و برای صرف نهار و خرید با او قرار می گذارد. لیزا از مركز خرید برای خود به ارزش ۳۰۰ دلار لباس نو می خرد . . . او به یك لباس نیاز داشت، ولی با خرید تعدادی لباس «اضافی» لیزا

می داند كه جون به شدت عصبانی خواهد شد.

   حالا كارت اعتباری آنها تقریباً خالی است. در همین حال، جون در حال اتمام بازی گلف است. او با رفقایش برای نوشیدن مشروب وارد بار مشروب فروشی باشگاه گلف می شود. لیوان اول مشروب به لیوان دوم می انجامد.

   جون متوجه می شود كه پیش خدمتی كه مشروب سرو می كند چقدر جذاب است. در حالی كه پیش خدمت لیوان سوم را جلوی جون می گذارد، جون كلماتی تملق آمیز را در گوش او نجوا می كند. پیش خدمت طوری رفتار می كند كه انگار به او بی احترامی شده است، اما لبخندی كه بر لب دارد نشان می دهد كه جون موفق شده است نظرش را جلب كند.

   دفعه بعد كه پیش خدمت سر میز آنها برمی گردد جون متوجه می شود كه پیش خدمت روی دستمالی كه در زیر لیوان او قرار داده، شماره تلفن خود را نوشته است. جون دستمال را در جیب خود می گذارد.

   جون ساعت ۵ بعد از ظهر در حالی كه كمی تلوتلو می خورد به خانه بر می گردد. لیزا در حال تماشای تلویزیون است و صدای آن را بالا كشیده. جون متوجه توده بسته هایی می شود كه روی تختخواب است. او با عصبانیت تلویزیون را خاموش كرده و به بسته ها اشاره می كند.

   لیزا ناسزاگویان به اتاق خواب می رود و در را پشت سرش محكم می كوبد. آنها تا دیروقت به بحث و مشاجره ادامه می دهند، و بالاخره جون آن شب در اتاق خواب مهمان ها می خوابد.

 

   مشكلات احتمالی در زندگی مشترك – سناریوی ب:

   شنبه صبح است و جون می خواهد با رفقایش گلف بازی كند. او از رختخواب بیرون خزیده و به لیزا می گوید كه دارد می رود و تا ساعت ۴ بعد از ظهر بر نمی گردد. لیزا شگفت زده می پرسد: «من فكر می كردم كه امروز قرار است با هم به پیك نیك برویم!»

   جون در حالی كه صدایش حاكی از بی صبری و تحریك پذیری است جواب می دهد: «اوه، نمیشه فردا بریم؟» و ادامه می دهد: «در هر حال من دو هفته است كه گلف بازی نكرده ام. امروز هم روز بسیار زیبایی است. من دارم می روم!» و پشت سرش در را محكم می كوبد.

   لیزا احساس می كند كه شكست خورده است و پس از كمی اشك ریختن با قدم هایی محكم در آپارتمان به این طرف و آن طرف می رود و بالش ها را از یك طرف اتاق به سمت تختخواب پرتاب می كند. لیزا فریاد می زند: «ای احمق!» و با خود فكر می كند كه چقدر آرزو داشت در این لحظه

می توانست رو در روی جون بایستد و به او بگوید كه چقدر از دست او عصبانی است.

   لیزا تصمیم می گیرد كمی قدم بزند و همین طور كه از پارك عبور می كند خشم و احساسات جریحه دار شده اش به مرور فروكش می كند. در راه بازگشت به منزل او قادر است دعا كند، «عیسای عزیز، من واقعاً از دست جون عصبانی هستم و فكر می كنم كه او خودخواهانه عمل می كند. خواهش می كنم به من كمك كن تا من مثل او خودخواهانه عمل نكنم و عصبانیتم از كنترل خارج نشود.»

   لیزا تصمیم می گیرد كه با یكی از دوستان دختر خود تماس بگیرد و آنها برای خوردن نهار و خرید با هم قرار می گذارند. لیزا از مركز خرید یك دست لباس نو می خرد. در همین حال، جون دور نهم بازی خود را به پایان می رساند. او به همراه رفقایش برای خوردن ساندویچ و نوشیدنی به رستوران باشگاه گلف می روند.

   جون متوجه می شود دختری كه پشت پیشخوان است چقدر زیباست، اما جون فقط یك لبخند دوستانه به او زده و به رفقای خود می پیوندد. امروز صبح جون با خود فكر كرده بود كه لیزا بیش از اندازه نالان است و می خواهد او را كنترل كند . . . و با بی انصافی می خواهد مانع از آن شود كه او با دوستانش خوش بگذراند.

   اما حالا جون از رفتاری كه با لیزا داشته احساس گناه می كند. به او خوش نمی گذرد. جون اعلام می كند: «هی، بچه ها، برای امروز كافی است من دیگر بازی نمی كنم، دارم به خانه می روم. باید كمی هم با لیزا وقت بگذرانم.» دو نفر از دوستانش او را دست می اندازند، اما جون مصمم است و سر تصمیم خود باقی می ماند.

   وقتی لیزا ساعت ۱ بعد از ظهر به خانه می رسد، از اینكه می بیند جون در آشپزخانه نشسته است تعجب می كند. لیزا متوجه سبد پیك نیك می شود كه تقریباً پر از خوراكی و نوشیدنی است.

   در حالی كه هنوز ناراحتی در صدای لیزا مشهود است می پرسد: «چرا این قدر زود به خانه برگشتی؟» جون پاسخ می دهد: «به خاطر رفتاری كه امروز صبح با تو داشتم متاسفم. من می خواستم گلف بازی كنم و برای نیازهای تو اهمیتی قائل نبودم. فكر می كنم تا حدی خودخواهی كردم. مرا می بخشی؟»

   لیزا لبش را گاز می گیرد. او هنوز ناراحت است اما به نظر می آید كه جون واقعاً از كاری كه كرده متاسف است. واقعاً شگفت آور است كه او بازی گلف را این قدر زود تعطیل كرده است.

   لیزا به آرامی می گوید: «بله، تو را می بخشم.»در حالی كه همدیگر را در آغوش گرفته اند جون می گوید: «آیا می توانیم امروز را یك بار دیگر از اول شروع كنیم؟ من زود به خانه آمدم با این فكر كه شاید هنوز هم برای رفتن به پیك نیك وقت داشته باشیم. می خواهی برویم؟» لیزا در مقابل این وسوسه كه اخم كرده و در مقابل رفتار جون «تلافی» كند، از خود مقاومت نشان می دهد.

   در عوض او لبخند زده و سرش را به علامت موافقت تكان می دهد.آن روز برای جون و لیزا از این رو به آن رو می شود. خشم از وجود هر دوی آنها پاك شده است. رابطه بین آنها به طراوت زمینی است كه باران بهاری تازه بر آن باریده باشد.

   عیسی در زندگی هر دوی آنها عمل كرده است. ابتدا عیسی به آنها نشان داد كه چگونه باید زندگی كنند، و سپس قدرت لازم را به آنها داد تا خود را انكار كرده و بتوانند یكدیگر را ببخشند . . . همان دو عملی كه برای دوست داشتن لازم و ضروری است، اما بسیار دشوار است كه بتوان بدون كمك، پیوسته و مداوم و به طور صحیح به آنها عمل نمود.

   البته این دو سناریو چشم اندازی سطحی از موقعیت پیچیده موجود در رابطه بین دو شخص است، اما به خوبی این موضوع را به تصویر می كشد كه چرا دخالت خداوند در زندگی یك زن و شوهر به طور شخصی، و هم چنین در زندگی مشترك آنها باعث به وجود آمدن چنین تفاوتی می گردد.        ایمان مسیحی تنها انبوهی از اصول و قوانین اخلاقی نیست . . . بلكه یك زندگی است، تاثیر متقابل لحظه به لحظه با خداوند، كه از این طریق ما هدایت و قدرت لازم را به دست می آوریم تا آن گونه زندگی كنیم كه از قبل طراحی شده بود.

 

   «اجتناب از قرار گرفتن در آمار طلاق . . . به كلام خدا گوش كنید.»

   خداوند در ارتباط با ویرانی طلاق بسیار واضح سخن گفته است، خداوند هم چنین درباره لزوم ارجحیت دادن فروتنانه به نیازهای شخص مقابل، صداقت نسبت به یكدیگر، احتراز از فساد در روابط جنسی، و بسیاری مسائل دیگر نیز سخن گفته است.

   اما اگر صرفاً به ما گفته شود كه بایستی چه كارهایی انجام دهیم، لزوماً به این معنا نیست كه ما مایل خواهیم بود آنها را انجام دهیم. هدایت خداوند، اغلب با آنچه ما خود مایلیم انجام دهیم تفاوت دارد (برای مثال گفتن حقیقت به زوج خود، زمانی كه ظاهراً دروغگویی بسیار سودمند به نظر می آید).    اما به دفعات برای زوجین ثابت شده است كه خداوند تا چه اندازه حكیم است و چقدر عاقلانه است اگر برای ایجاد روابط به خداوند اعتماد كرده و از دستورالعمل های او پیروی كنیم. برای نمونه خداوند هنوز هم می گوید كه ازدواج بایستی قبل از روابط جنسی صورت بگیرد.

   لیكن در فرهنگ ما، در یك نظرسنجی كه از دانشجویان دانشكده انجام شد، ۶۴% از آنان با این اظهارنظر موافق بودند كه . . . «زندگی كردن به عنوان یك زوج قبل از ازدواج عقیده خوبی است.» («نسل ۲۰۰۱: بررسی»، صفحه ۱۱)

   بسیاری از این دانشجویان شاهد بوده اند كه چگونه زندگی مشترك والدینشان از هم پاشیده شده و اینگونه استدلال می كنند كه «امتحان كردن» رابطه، ایده خوبی به نظر می آید. پس به چه دلیل خداوند ازدواج را قبل از روابط جنسی قرار داده است؟

   به این دلیل كه او می خواهد ما یك صمیمیت پایدار و كامل را تجربه كنیم. چگونه ممكن است دو نفر به قدری احساس امنیت كنند كه كاملاً انتقادپذیر باشند . . . آنچه كه لازمه یك صمیمیت عمیق است . . . در محیطی كه هر یك از دو نفر می تواند هر لحظه دیگری را ترك كند؟

   تحقیقات نشان می دهد كه آمار طلاق بین زوج هایی كه قبل از ازدواج با هم زندگی كرده و سپس ازدواج می كنند به مراتب بالاتر است.

(شرورت اچ. فریزر، «سایكوترندز»، نیویورك: سایمون و شوستر، ۱۹۹۴، صفحه ۱۰۶)

   حكمت خداوند خطاناپذیر است، حكمت او همیشه درست است. هدایت خداوند همواره از محبت توأم با مراقبت و محافظت او سرچشمه می گیرد. اما خداوند نمی خواهد فقط یك مشاور ازدواج باشد كه پند و اندرز را وارد زندگی ما می كند.

   خدا می خواهد كه ما او را بشناسیم، با او در ارتباط باشیم و به او اعتماد كنیم. برای اینكه بتوانیم كسی را با وفاداری دوست داشته باشیم باید اول محبت بی قید و شرط خدا را نسبت به خود تجربه كنیم.

   خداوند كه مملو از محبت نسبت به ما است، به نیابت از ما عملی فوق العاده را انجام داد. ما قبلاً در این مورد صحبت كردیم كه چگونه خودخواهی ما باعث جداییمان از یكدیگر می شود. خودخواهی، ما را بویژه از خداوند كه مقدس و كامل است نیز جدا می كند. كتاب مقدس می فرماید:

«این گناهان شماست که بین شما و خدا -حتّی دروقتی که می‌خواهید او را پرستش کنید- جدایی ایجاد کرده است.»

(اشعیا ۵۹ : ۲)

 

   هر چقدر كارهای خوب انجام دهیم و یا هر چقدر تلاش كنیم، از نظر خداوند نمی توانیم گناهان خود را پاك كنیم. بدتر از این برای گناهان ما مجازات وجود دارد . . . یعنی مرگ. یعنی جدایی ابدی از خدا، حتی پس از اینكه زندگی زمینی ما به پایان برسد، و در این خصوص هیچ كاری از دست ما بر نمی آید.

   لازمه رسیدن به معیارهای خداوند داشتن كمال است، و ما در این مقیاس نمی گنجیم چون كامل نیستیم. اما عدالت خداوند توأم با محبت عظیم او نسبت به ما است . . . و این محبت از طریق راه حلی كه خداوند فراهم نمود به اثبات می رسد.

   عیسی مسیح كه خدای مجسم است، آمد تا تاوان گناهان ما را كه مرگ است بپردازد. همچنین عیسی آمد تا راه های خدا را به ما بیاموزد و یك زندگی معنادار را به ما عطا كند. اما مقصود اصلی عیسی از آمدنش به صورت یك انسان این بود كه به جای ما بمیرد. او مجازات گناهان ما را زمانی كه مصلوب شد (روش اعدام رومیان) به طور كامل پرداخت نمود . . . گناهان من، تو و تمامی جهان . . . تا ما بخشوده شویم.

   بعد از اینكه به مدت سه روز دفن بود، عیسی جسماً زنده شد. بسیاری از شاهدان عینی رفتند تا همه چیز را درباره عیسی و زندگیای كه خداوند به ما تقدیم می كند، به تمامی دنیا اعلام كنند.

 

   «پیروزی بر مشكلات ازدواج . . . ابتدا با خدا رابطه برقرار نمایید.»

   این به عهده ما نیست كه برای مورد پذیرش قرار گرفتن از سوی خداوند تلاش كنیم. خداوند این رابطه را به عنوان یك هدیه رایگان در اختیار ما قرار می دهد. ولی این انتخاب بر عهده ما است كه آیا مایلیم بخشش او را پذیرفته و وارد یك رابطه با او شویم یا خیر. عیسی فرمود: «

«من راه و راستی و حیات هستم، هیچ‌کس جز به وسیلة من نزد پدر نمی‌آید.»

(یوحنا ۱۴ : ۶)

 

   او می خواهد وارد زندگی ما شود، اما در اینجا لازم است تا ما یك تصمیم شخصی بگیریم. اگر ازدواج یك تصمیم مهم است، این تصمیم حتی مهم تر از آن است. آیا می خواهید یك رابطه ابدی با خدا داشته باشید و به او اجازه دهید تا بر زندگی شما تاثیر داشته باشد؟ آیا مایلید تا به وسیله حكمت خداوند هدایت شده و از طریق قدرت او حمایت شوید؟

   اگر این چنین است شما همین الآن می توانید او را به زندگی خود دعوت كنید. همان گونه كه یك زوج تا زمانی كه در ملاء عام با گفتن

«من حاضرم» تعهد خود را اعلام نكنند زن و شوهر محسوب نمی شوند، شروع یك رابطه با خدا نیز عملی آگاهانه نشات گرفته از اراده است.

   عیسی فرمود:

«من پشت در ایستاده در را می‌کوبم اگر کسی صدای مرا بشنود و در را باز کند وارد می‌شوم و با او شام خواهم خورد و او نیز با من.»

(مكاشفه ۳ : ۲۰)

 

   كتاب مقدس می فرماید:

«امّا به همة کسانی که او را قبول کردند و به او ایمان آوردند، این امتیاز را داد که فرزندان خدا شوند.»

(یوحنا ۱ : ۱۲)

 

   آیا مایلید محبتی را كه خدا نسبت به شما دارد شناخته و از او دعوت كنید تا وارد قلب شما شود؟ این گونه می توانید خواسته خود را ابراز كنید:

«ای عیسای خداوند، می خواهم در زندگی ام حضور داشته باشی. می خواهم مرا

هدایت كنی و تمامی گناهان مرا ببخشی. از تو ممنون هستم كه تاوان تمامی

گناهان مرا بر روی صلیب پرداخت كردی. اكنون از تو خواهش می كنم

كه وارد زندگی من شوی. متشكرم كه وعده داده ای اگر در را باز كنم

وارد زندگی ام خواهی شد، اكنون در را باز می كنم. ممنونم كه

هم اینك قادرم واقعاً تو را بشناسم. آمین.»

 

   اگر از صمیم قلب این دعا را كردید، پس رابطه خود را با خدا آغاز كرده اید. می پرسید این رابطه چه تاثیری می تواند بر مشكلات ازدواج شما داشته باشد؟ شما قادر خواهید بود یك زندگی مشترك مملو از عشق و محبت داشته باشید. البته مانند همه زن و شوهرها شما نیز اشتباهاتی مرتكب خواهید شد، و بعضی اوقات لازم خواهد بود كه برای داشتن یك ازدواج خوب شدیداً سعی و تلاش كنید.

   ولی همچنان كه به خداوند تكیه می كنید او به شما قدرت و بصیرت لازم را خواهد داد تا همسر خود را فارغ از خود، با رفتاری توأم با بخشش دوست داشته باشید و یك ازدواج پایدار را تجربه نمایید. 

   «دنیس رینی، مدیر «زندگی خانوادگی» است كه بخشی از سازمانCampus Crusade for Christ می باشد. او هم چنین یك نویسنده است و میزبان برنامه رادیویی «زندگی خانوادگی امروزی» نیز می باشد. او و همسرش باربارا، دارای شش فرزند هستند.»

 

 «اگر در مورد مطالبی كه در این جا خواندید پرسشی دارید با ما تماس بگیرید.»

 

«من الان از عیسی مسیح خواستم به زندگیم وارد شود.»

«من تردید دارم، خواهش میکنم که در این مورد بیشتر توضیح دهید.»

«من یک سئوال دارم.»

 

 

 

نوید رهایی

bottom of page