top of page

«چه کسی درد را احساس می کند؟»

 

 

   نوشته ی: پری مارشال

   اگر خداوند واقعا نیکو و با قدرت بود اجازه نمی داد این همه درد و اعمال شیطانی در دنیا ادامه داشته باشد. این اندیشه در همه اقشار مردم: کشیش و خادم، دانش آموز و پرفسور، قصاب و نانوا و حتی شمع سازها وجود دارد.

 

   این یکی از مشکل ترین سئوالات است.

   در چند روز قبل، یکی از نزدیک ترین دوستانم، لورین، بعد از ۱۸ ماه جنگ با سرطان از دنیا رفت. این چه فاجعه بزرگی برای او و همسرش دایانا بود. من از محله فقیر و کثیف سائو پائلو در برزیل دیدن کردم، مکانی که پانصدهزار بچه های بی خانمانِ معتادِ به مواد مخدر دارد و برای زنده ماندن دزدی می کنند. گاهی اوقات پلیس آنان را دستگیر کرده و تنها بخاطر نشان دادن کاهش تبهکاری بقتل می رساند.

   سال قبل همسرم هفته ای را در موزامبیک گذرانید. در اتاق انتظار بیمارستانی، شاهد کودکی بود که از بیماری سینه پهلو رنج می برد، همانجا کودک در آغوش مادرش می میرد. همسرم با صدها کودک دیگر که از مالاریا و بدی تغذیه رنج می بردند ملاقات کرد.

   هر چند که مقدار کمک مالی که ما به کلینیک پزشکی کردیم کمی موثر واقع شد. اما مشکلات آن قدر عظیم بود که این کمک های کوچک مانند قطره ای در اقیانوس بنظر می رسید. 

   اگر تمامی مهمانی های بزرگ، خوشگذرانی ها و موفقیت های دنیا را در کنار رنج ها و دردهای آن بگذاریم، مقایسه آنان با هم غیر قابل تحمل

می باشد.

 

   دنیا مملو از بیماری و درد است.

   چگونه خداوند می تواند در مقابل آن بی تفاوت بماند؟

در حقیقت، من نمی توانم جواب قانع کننده ای را بیان کنم. من فقط می توانم یک داستانی واقعی برای شما بازگو کنم:

مهندسین روم قدیم، ظالمانه ترین راه را برای شکنجه دادن مجرمان انتخاب می کردند: مصلوب کردن. آنان مچ دستها و پاهای مجرمین را به میخ کوبیده و اعصاب آنرا خورد می کردند. مجرم را که با درد بی نهایت و کورکننده ای محاصره شده بود، برای مدت ها آویزان می کرندتا با زجر، خفگی و تشنگی بمیرد.

   عیسی یکی از این محکومین بود، او را تا حدی شلاق زدند که شناختنش آسان نبود، آنگاه او را بین دو مجرمِ محکوم به مرگ، با میخ به صلیب کشیدند. یکی از این مجرمان او را لعنت کرده و با خشم فریاد می کشید: «هی! اگر تو پادشاهی، چرا خود را از این صلیب به پائین نمی آوری! و ما را هم نجات نمی دهی!!»

   مجرم دیگربرای مدت کوتاهی ساکت مانده و گوش می داد…

اما او متوجه شد که عیسی نه تنها مصلوب کنندگانش را لعنت نمی کند، بلکه برایشان از خداوند طلب بخشش می کند(!؟)

او بخود آمده و به مجرم دیگر گفت: «هی، من و تو سزاوار این مجازاتهستیم. اما این مرد، عیسی، هیچ جرمی نکرده است.»،

آنگاه به عیسی گفت: «زمان پادشاهیت مرا بخاطر آور.»،

و عیسی به سادگی پاسخ داد: امروز تو در بهشت با من خواهی بود.

 

   این جا دوربین را نگه دار.

   مطلبی را که در این گفت و گوی کوتاه درک می کنی، تصویری از تمامی دنیا می باشد.

از طرفی دو مجرم که خود را در گرفتاری و آشفتگی بی پایان قرار داده اند و از طرف دیگر پسر خدا، که نه تنها انتخاب کرد که در این دنیای پر درد و رنج با ما زندگی کند، بلکه همه ی دردهای ما را به دوش خود گرفت. هر چند در حقیقت بی گناه بود.

   یک دزد مسئولیت عمل خود را به گردن نمی گیرد. او حاضر نیست اعتراف کند که باعث و بانی این همه درهم برهمی زندگی خود است. او در ناباوری تا انتهای زندگی تلخش باقی می ماند. او دندانهایش را بهم فشرده و در گناه می میرد.

 

   دزد دیگر اعتبار و قدرت روحانی عیسی را شناسائی کرد. او به گناه خود اعتراف می کند. حال چیز دیگری از او خواسته نشده بود، تنها باید از غرور خود دست می کشید. او تقاضای بخشش کرد و بخشیده شد.

   بخشش عیسی، صلیب و حتی درد آن را از بین نبرد بلکه در پایان کشمکش باز ایستاده و این مرد را از هلاکت ابدی نجات داد. درد بی پایان، به پایان خود رسیده و او قدم در دنیائی جدید می گذارد، دنیائی که بوسیله خود خداوند طراحی شده، با بدن و روحی تازه.

   موضوع این چنین است. وتصویرتمامی دنیا این جاست. تو و من، با هم در این سرگشتگی و اغتشاش بسر می بریم، چون همگی ما آنرا بوجود آورده ایم. تمامی ما بنوعی خداوند را ترک کرده و گناه کار و مجرم می باشیم و به همین علت رنج می کشیم.

 

   شرایط همین است که هست.

   بنابراین انتخاب ما ساده است: این حقیقت را بپذیر که خداوند در درد ما شریک شده است و یا او را مسخره کن و از بودن این همه درد و رنج خشمگین باش.

   کدام راه را انتخاب می کنی؟؟؟

   حق انتخاب با توست. من و تو، هیچ گاه پاسخ حقیقی این دردهای شیطانی را که در زندگی تحمل می کنیم را نخواهیم فهمید. اما در میان این درد، ما شریکی داریم. من و تو هم می توانیم مثل آن مجرم، با عیسی مسیح وارد گفتگو شویم و هدیه ی بخشش را دریافت کنیم.

   تنها کاری که باید انجام دهیم درخواست کردن است، مثل آن مجرم که در آن روز غمناک از عیسی مسیح درخواست کرد.

 

«ای عیسی، من احساس گم گشتگی می كنم و تو به من پیشنهاد می كنی كه نجات دهنده ی من باشی. به خاطر گناهانی كه در زندگی من وجود دارد مرا ببخش. مرا ببخش چون

به جای اینكه مطابق با اراده تو زندگی كنم مطابق میل خودم زندگی كرده ام.

من نه فقط برای دریافت كمک نزد تو می آیم، بلكه می خواهم تا آخر عمرم 

با تو رابطه داشتهباشم. می خواهم خدای من باشی و زندگی ام را به

هر طریقی كه مایل هستی هدایت كنی. آرزوی من این است

كه تو را بهتر بشناسم و بتوانم با زندگی خود تو را

جلال دهم. همین حالا وارد زندگی من شو.

از این كه مرا پذیرفتی و مرا یكی

از فرزندان خود گردانیدی

از تو متشكرم.

آمین.»

 

 

 

bottom of page